سقاخانه آقا اباالفضل العباس پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, :: 4:39 بعد از ظهر :: نويسنده : محمد قاسمی
اوج بخشندگي حاتم را پرسيدند كه :« هرگز از خود كريمتر ديدي؟» گفت : بلي، روزي در خانه غلامي يتيم فرودآمدم و وي ده گوسفند داشت. في الحال يك گوسفند بكشت و بپخت وپيش من آورد. مرا قطعه اي از آن خوش آمد ، بخوردم . گفتم : « والله اين بسي خوش بود.» غلام بيرون رفت ويك يك گوسفند را مي كشت وآن موضع را (آن قسمت ) را مي پخت وپيش من مي آورد. و من ازاين موضوع آگاهي نداشتم.چون بيرون آمدم كه سوار شوم ديدم كه بيرون خانه خون بسيار ريخته است. پرسيدم كه اين چيست؟ گفتند : وي (غلام) همه گوسفندان خود را بكشت (سربريد) . وي را ملامت كردم كه : چرا چنين كردي؟ گفت : سبحان الله ترا چيزي خوش آيد كه من مالك آن باشم و در آن بخيلي كنم؟ پس حاتم را پرسيدندكه :« تو در مقابله آن چه دادي؟» گفت : « سيصد شتر سرخ موي و پانصد گوسفند.» گفتند : « پس تو كريمتر از او باشي! » گفت : « هيهات ! وي هرچه داشت داده است و من آز آن چه داشتم و از بسياري ؛ اندكي بيش ندادم.» بهارستان جامي
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها نويسندگان |
|||
|